با سلام خدمت باهوش باهوش ها ، عطیه ی عطیه ها :
هم اینک که تو الان داری با لب تابت به قول خودت سرامیکی ات این نوشته را می خوانی،
من در حالت بیهوشی از دست این معلم ها به سر می برم از بس که مقش داده اند
و من برای قبولی در دانشگاه تهران و خانم دکتر شدن مجبورم عین حیوانی 4 پا درس بخوانم ...
از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان هفته ی پیش مادر و پدر گرام با همفکری بهنام و سمیه طی عملی انتحاری
تصمیم گرفتند که در سفری 1 روزه به مشهد برویم و مادر و خاله فاطی هم بسیار خرسند شدن هیچی دیگر
،روز 4 شنبه من از دو چیز جیم زدم اولی از زنگ دینی و دومی هم از کانون مزخرف ...
رفتیم و رفتیم و در راه بسیار کیف کردیم و حدود ساعت 17 به مشهد رسیدیم ، شانس خراب ما
سه راه راهنمایی را بسته بودند و بابا از سناباد مستقیم رفت به کوچه ی خاله که بسیار وقت تلف کرد و حال گرفت.
هیچی دیگر در مشهد هم که نگو اینقدر با یگانه و جمال و جلال و سمیه و آقای حاجی پور خوش گذشت که نگو !
با بچه ها که تا ساعت 2 بامداد بیدار بودیم و آقای حاجی پور هم که از خاطره باحال هاش تعریف میکرد و کت و شلوار بابا
رو هم آقای جویمند دوخته بود و بابا کلی بشکن میزد ، کلا عین همیشه یه عالمه بستنی خوردیم و من هم 2 تا مانتوی
خیییییلی خوگشل از اطلس پوشان که سر خونه ی خاله است همراه با شال گرفتیم و یگانه هم برای بنده کلی
کتاب خرید من هم که کرم کتاب اون هم از نوع عرفان نظر آهاری ...
راستی یگانه گفت بهت بگم دو تا بستنی را بالا نکشی ...*:)
و تکتم نیز افزود : ناهار در شاندیز را هم *:)
کلا سمیه هی از تو می تعریفید و رو اعصاب بود عاطفه نیز هم *:)
کلا خیییییییلی خوش گذشت حرم رو هم که دیگه نگو ... باز من با کلی نی نی دوستیدم *:)
و اینکه دیگر امیدوارم کاملا دلت سوزیده باشد ، برای تو هم دعا کردم و خاله هی سراغ تو را میگرفت *:)
مبین هم هی یاد گرفته میگه :
عطِّی کو ؟؟؟ بعد خودش میگه : نیس تیران *:)
ازش عکس تو آتلیه گرفتن جیییییگر شده نفسم ، هی ملا ملا میکنه *:)
محمدامین هم درس هایش را می خواند و کلی ما را خون به جگر میکند از بس فک میزند ...
الهام هم کپ مریم دایی علی شده و با بابا خیییییلی جور است و هی آآی آآی میکنه *:)
دلت کباب شد پس خدافظ :
مهلا *:)
مهلا کمی با انصاف نوشت : ایشا.... رتبه 1 بشی تا بری لندن (خخخخخ ماجرا داره این لندن )
برام دعا کن تا برات دعا کنم ...هار هار هار